جمعيت امام علي(ع)

 

 
 
Friday, August 25, 2006

» جشن کارنامه
 
سه شنبه روز مبعث بود .قرار بود جشن کارنامه برگزار بشود خانواده ها گر چه دعوتنامه دریافت نکرده بودند اما تقریبا از جریان جشن خبر داشتند و خیلی از بچه ها انتظار روز جشن را می کشیدند
روز یکشنبه اوضاع چندان مطلوب نبود ، هنوز سالنی برای برگزاری مراسم پیدا نشده بود:
روحانی مسجد .... با برگزاری مراسم در مسجد موافقت کرده بود اما حالا در مسافرت است . مسئول فرهنگی هم قبول نمی کند: مسجد که جای اجرای تئاتر نیست حتی اگر درباره حضرت علی باشد.
فرهنگسرای ... سالن در اختیار نمی گذارد . زهرا به امور فرهنگی شهرداری مراجعه می کند . نامه برای فرهنگ سرا صادر می شود.
نامه فکس می شود . زهرا به فرهنگسرا زنگ می زند. نامه نرسیده است
زهرا باز زنگ می رسد نامه نرسیده است.
زهرا باز زنگ می زند نامه رسیده است اما آقای ... که باید نامه را ببیند در جلسه است.
زهرا باز زنگ می زند آقای ... هنوز در جلسه است
زهرا ده بار زنگ می زند. زهرا بین زنگ ها گم می شود.
زمان دارد از دست می رود :" خانم .... شما نمی توانید به جای آقای ... کار ما را انجام دهید؟
"نه! باید خود آقای ... باشد."
آقای ... از جلسه بیرون نمی آید .آقای ... چسبیده است به صندلی جلسه
آقای ... بین صندلی ها گم شده است.
بالاخره فرهنگسرای شفق همکاری می کند . مسئول فرهنگسرا با جمعیت آشنا بود.
قبلا دانشجو بوده و با جمعیت آشنایی داشته است.
دعوت نامه های خیرین آماده می شود: زهرا تایپ می کند، زهرا پرینت می گیرد . روبان می زند .
آذر زنگ می زند که بچه ها بیایید دعوت نامه ها را ببرید.
شادی لابه لای کاغذهای رنگی گم می شود، شیما و نسرین هم بین کادوهایی که برای بچه ها تهیه شده است.
علی می رود سرکار ، علی برمی گردد تا دعوتنامه های خانواده های شهر ری را ببرد.
هادی میرود سالن را میبیند .هادی گم می شود بین کاغذها ، برای طراحی سن یک عالمه پروانه درست می کند. هادی باز گم می شود بین پروانه ها.
برای نهار چه کار کنیم ؟ پول نداریم حساب جمعیت را می تکانیم و کمی جیب این و آن را
تصمیم : عدس پلو بدهیم
محمد می رود خرید : برنج و عدس و روغن و گوشت
باز عده ای گم می شوند : چند تایی بین عدس ها و چند تایی بین برنج ها
عدس و برنج پاک می شود .
کی بپزد؟ کجا بپزد؟
آقای آشپز قبول می کند مواد را می برد ر رستورانی که آشپزش است عدس پلو را بپزد .آقای آشپز هم گم می شود.
نوشابه نداریم ، پول هم نداریم
"آقا نوشابه چنده؟ "
"یکی 200 تومن ، ولی به شما می دهیم 160 تومن "
" نمی شه مجانی بدهید؟"
آقای نوشابه فروش گم می شود ، حساب و کتابش هم گم می شود
" چرا نمی شه؟ این هم سهم ما، فردا بیایید ببرید"
ساعت 5 صبح است بچه ها کار می کنند. ساعت ده شب است بچه ها کار میکنند
ساعتها هم گم می شوند.
بچه های تئاتر خیلی وقت است گمند با عمو حسین بین میزانسن ، شعر شاملو ، مونولوگ... زینب و فاطمه هم گم می شوند با بچه های تئاتر
بچه های تئاتر گم می شوند ، علیرضا پیدا می شود.
نسرین می نویسد، با چلیپا ، روی ابر روی باد: "از شما تقدیر می شود"
این می شود تقدیر نامه

سه شنبه می آید

هادی می آید با گل و پروانه و جایزه. ساجده می آید با برادرش و کم کم بقیه هم می آیند.
سالن کثیف است : جارو می کنیم. گلها را می گذاریم ، پروانه ها را می چسبانیم

هیچ کس مسئول کاری نیست ، همه مسئول همه کارند.
سعید می رسد با بچه ها ی خزانه
نوید می رسد با بچه های شهر ری
مرتضی می رسد با بچه های خاک سفید
نفیسه می رسد با بچه های مولوی

نوید مجری می شود .نوید به حضار سلام می کند . هادی قرآن می خواند : بخوان محمد به نام پروردگارت
همه می آیند و می روند .همه بین کارها گم می شوند.

آقای رهروی یخ می خرد. سعید مقوا می خرد . مهدی عرق می ریزد . امین نفس نفس می زند، مصطفی پله ها را 2 تا یکی می کند. نفیسه می افتد
همه می دوند. همه گم می شوند. همه را به هم فشرده اند تا خمیر شوند . بعد از خمیر یک آدم بزرگ ساخته اند.

گروه موسیقی می آید ، می خواند: محمد شهسوار شهسواران
گروه تئاتر می آید ، می چرخد ، می گوید: دخترای ننه صحرا
به بچه ها جایزه می دهند، بچه ها شاد می شوند.
شارمین می آید به بچه ها قول می دهد اگر درس بخوانند ...
شارمین از سن پایین می آید بچه ای می گوید : عمو من کار می کنم . تجدید آوردم اگه قبول شم؟....
شارمین که خیلی وقت است گم شده...


برنامه تمام شده است . بچه های خانواده ها می ریزند روی سن بین گلها و پروانه ها گم می شوند.
ظهر می شود باز همه می دوند .
باز کسی مسئول کاری نیست، همه مسئول همه کارند.
غذا ها پخش می شود. مسئول هر محله خانواده ها را برمی گرداند . موقع رفتن بچه ها با دست های پر جایزه چقدر شادند.
سالن باز کثیف شده است. باز جارو می کنیم . ما بین هیچ آلودگی گم نمی شویم
سالن ساکت است.
همه به تن خسته اند. همه نفس نفس می زنند اما شادند به شادی بچه های محروم. همه مبعوث شده اند انگار در این روز. همه گم شده اند انگار در این روز

»
 


مبعث رسول اکرم


مطالب زیر از دست نوشته های یکی از همراهان جمعیت است که در مسجد النبی نوشته شده است:
-یاسر ! به من نگاه کن. چشم به چششم من بدوز و بگو . یاسر! یاسرم
- محمد ! من از تو و خدای تو تبری جستم .محمد! من.... من...
- یاسر! قلبت، به قلبت آیا جز به خدای یگانه ایمان داری؟ یاسر قلبت را به من بده . من قلبت را می خواهم .قلبت را به من بده تا سیرابش کنم
قلبت را به من بده ، با من باش ، روحت را رها کن تا با من معجزه عشق را، پرواز را به عیش بنشیند.
من : محمد، رسول امین خدا، من سراپا عشق، سراپا خواستن تقسیم عشق با بندگان او.
من: تن همه فریاد، دل همه شور
من قلبت را می خواهم یاسر، این تپنده در خون عشق. این تپنده با خون عشق .
قلبت را به من بده یاسر .با من بیا از مسجد الحرام تا آن سوی هر چه سجده گاه که عشق بازی با خدا جریان دارد.
نور یاسر! نور السموات والارض : چشمان قلبت را همرا ه من به تماشا بیاور.
تن همپای قلب هروله نمی زند جایش بگذار .بگذار تن به حقارت هر چه ماندن است دلخوش باشد.
قلبت یاسر ! قلبت را به من بده . من رنج این تنان خسته را نمی خواهم .
من و خدای من جز عشق از شما هیچ نمی خواهیم :"لا یکلف الله نفسا الا وسعها"
و وسع نفس جز عشق نیست.


*********************************

و این گونه محمد قلبها را فارغ از تن ها یک به یک به تسخیر خویش در می آورد.
خدایا! محمد این گونه پر مهر بود .
زخم هایی عمیق در تن خویش حفر کرد تا من و ما بیاییم و شمع های نیاز خویش را بر تن او روشن کنیم.
کنون من و هزارن چون من گویا قدم بر شانه های سخاوتمند محمد می گذاریم تا بتوانیم راه آسمان را بیابیم : اوست که یاریمان میکند ، دلداریمان می دهد :
"غم مخور کودک دلبندم تنها چند گام مانده ...
مترس این پدرت ، این پناهگاه امن همراه توست.
"ولا خوف علیهم و لا یحزنون" عینیت حضور تو در راه است باور کن.
این تن من ، این روح من ، این وجود من همه هروله زن در راه رساندن توست.
مگر ندیدی خدا هم از عرش نهیب زد مرا : هان محمد چه می کنی؟ نزدیک است جان عزیزت را در این را بنهی
ما هر که را بخواهیم به راه راست هدایت می کنیم.
هان محمد چه می کنی؟ چه می کنی؟ در راه عشق چه می کنی؟
من این همه از تو نخواستم: وظیفه تو ابلاغ پیام بود و بس"
مترس کودکم ...
مترس"
و محمد با پای پیاده تمام ریگزار تفتیده جهان را در می نوردد. تا مباد فرزندی قصد ایستادن کند و تکیه گاه نداشته باشد. تا مباد فرزندی بی دست نوازشگر پدر بماند.
و مدام از عرش ندا می رسد:
"هشدار محمد
نور را تا کجا می خواهی ببری ؟
کوله چند نفر را می خواهی پر نور کنی ؟"
و روزی پس از بیست و سه سال دویدن محمد می ایستد. می ایستد بااشتیاق دیدن دوست و دریغ و درد فرزندانش
"خدایا ! نوادگانم ، نوادگان نوادگانم که از هر گوشه دنیا سرک عشق می کشند و هیچ از راه نمی دانند . وای خدایا تنهایی فرزندانم در راه استخوان های روحم را خرد می کند."

و روح اساطیری محمد فارغ از تن، هنوز نگران کودکانش در تلاش است تا جان گرسنه آدمیان را به پای سفره نور بنشاند.
آن چنان که گویند در روز موعود ، آن هنگام که همه از ترس فریاد "نفسی ، نفسی " سر می دهند
محمد باز آشفته و نگران فریاد "امتی امتی " در حنجره دارد.

پیغامبر مهر ما را به مهر بخوان.
 

برنامه هاي آينده

  در جرايد

 

 



آرشيو

فعالیتهای فرهنگی
جشن مهر
جشن کارنامه
جشنواره فرزندان مهر

لينکهاي مرتبط با
جمعيت امام علي
 
 
 
 
لوگو


تعداد بازديد کنندگان


 

 

 
    

بهترين حالت براي مشاهده ي اين وبلاگ : وضوح 768 * 1024