جمعيت امام علي(ع)

 

 
 
Sunday, October 23, 2005

» آن جان شيرين كوچه ها را ميگردد
 
پيكري تلو تلو خوران كوچه ها را طي مي كند:آرام ، لرزان و دردمند...رنج اين همه رنج بر شانه هايش...
تاريكي تمام كوچه ها را گرفته است...خونين و پردرد تك تك درهاي شهر را مي كوبد :محكم و محكم تر
خدايا اين همه تار جهالت تنيده بر درو ديوار اين شهر چيست؟ با پيكرش بر صف تارها مي زند، پيكرش خونين و خونين تر مي شود: خدا يا مگر ممكن است؟ اين همه خواب از كجا بر چشمان اين مردمان تراويده است؟
پيكري تلو تلو خوران كوچه ها را طي مي كند...
شبي از شبها مردمان شهر پيكري را در گوشه اي از شهر مي يابند :از آن مردي است كه آن قدر بر تارهاي آهنين كوفته تا جان از قفس تن به در برده است...
اما جان آشفته بسته به حقارت تن نخواهد ماند، باز كوچه گردي خويش را ادامه خواهد داد...باز قرن ها و قرن ها كوچه ها را مي گردد تا شايد چشمي باشد كه نخواهد به خواب تن دهد...شايد چشمي زخمي دردمندي دردمندان شهرش، آشفته اين همه تارهاي تو در تو باشد،شايد كسي بخواهد او را ياري كند...
قرن ها مي گذرد و تارهاي عصيان و بي خبري هر روز استوارتر تنيده مي شوند و او نا آرام در تكاپوي رهايي بشر از پيله اي كه خويش بر اندام شهرش گزيده است...
پيكري خونين، آشفته و پريشان هنوز شهر را مي گردد، ما خويشتن خويش را دريابيم و جسممان را به دست روح او بسپريم...
تن خويش را به روح متعالي او بسپريم و دست كم شبي كوچه گردي را به ياد مردي تجربه كنيم كه تمامي عمرش با پاها و دلي تاول زده مي گردد تا شايد دلي بيابد حيران عاشقي...
علي مرد دردمند كوچه هاي كوفه،كوفه اي با وسعت تمام مردمان از ازل تا ابد، علي مردي نگران قطره اشك كودكي در آن سوي زمين،در آن گوشه زمان ما را به عاشقي، به قدم نهادن در كوچه ها پا به پاي خود مي خواند...همراهش شويم ولو يك شب

» آن جان شيرين كوچه ها را ميگردد
 
پيكري تلو تلو خوران كوچه ها را طي مي كند:آرام ، لرزان و دردمند...رنج اين همه رنج بر شانه هايش...
تاريكي تمام كوچه ها را گرفته است...خونين و پردرد تك تك درهاي شهر را مي كوبد :محكم و محكم تر
خدايا اين همه تار جهالت تنيده بر درو ديوار اين شهر چيست؟ با پيكرش بر صف تارها مي زند، پيكرش خونين و خونين تر مي شود: خدا يا مگر ممكن است؟ اين همه خواب از كجا بر چشمان اين مردمان تراويده است؟
پيكري تلو تلو خوران كوچه ها را طي مي كند...
شبي از شبها مردمان شهر پيكري را در گوشه اي از شهر مي يابند :از آن مردي است كه آن قدر بر تارهاي آهنين كوفته تا جان از قفس تن به در برده است...
اما جان آشفته بسته به حقارت تن نخواهد ماند، باز كوچه گردي خويش را ادامه خواهد داد...باز قرن ها و قرن ها كوچه ها را مي گردد تا شايد چشمي باشد كه نخواهد به خواب تن دهد...شايد چشمي زخمي دردمندي دردمندان شهرش، آشفته اين همه تارهاي تو در تو باشد،شايد كسي بخواهد او را ياري كند...
قرن ها مي گذرد و تارهاي عصيان و بي خبري هر روز استوارتر تنيده مي شوند و او نا آرام در تكاپوي رهايي بشر از پيله اي كه خويش بر اندام شهرش گزيده است...
پيكري خونين، آشفته و پريشان هنوز شهر را مي گردد، ما خويشتن خويش را دريابيم و جسممان را به دست روح او بسپريم...
تن خويش را به روح متعالي او بسپريم و دست كم شبي كوچه گردي را به ياد مردي تجربه كنيم كه تمامي عمرش با پاها و دلي تاول زده مي گردد تا شايد دلي بيابد حيران عاشقي...
علي مرد دردمند كوچه هاي كوفه،كوفه اي با وسعت تمام مردمان از ازل تا ابد، علي مردي نگران قطره اشك كودكي در آن سوي زمين،در آن گوشه زمان ما را به عاشقي، به قدم نهادن در كوچه ها پا به پاي خود مي خواند...همراهش شويم ولو يك شب
Saturday, October 15, 2005

»
 
دوستان عزيز ،دوستاني كه يك ،دو، يا چند سال در كنارشان تجربه كرديم در نورديدن كوچه هاي تنهايي شهرمان را با هم،تجربه كرديم پيمان بستن با پيكر خونين مرد معاصرمان علي را با هم...
دوستاني كه كوچه گردان آيين جدا ناپذير ماه هاي نورشان شده است...
و شما دوستان عزيز ،دوستاني كه امسال از اين نقطه نوراني قصد معاصر شدن با عشق را داريد...
بسم الله
منتظرتان هستيم تا بياييد و در كنار هم اين آيين را با ياد مولايمان علي (عليه السلام) هر چه پر بار تر برگزار كنيم.آن گونه كه علامت سوالي باشد در برابر تمام آيين هاي بي رمق و بي نفسي كه علي را زنده،خونين پيكر و نگران كودكان گرسنه شهر نمي داند...
من و تو كه باور داريم علي حي را
 

برنامه هاي آينده

  در جرايد

 

 



آرشيو

فعالیتهای فرهنگی
جشن مهر
جشن کارنامه
جشنواره فرزندان مهر

لينکهاي مرتبط با
جمعيت امام علي
 
 
 
 
لوگو


تعداد بازديد کنندگان


 

 

 
    

بهترين حالت براي مشاهده ي اين وبلاگ : وضوح 768 * 1024