جمعيت امام علي(ع)

 

 
 
Friday, August 25, 2006

»
 


مبعث رسول اکرم


مطالب زیر از دست نوشته های یکی از همراهان جمعیت است که در مسجد النبی نوشته شده است:
-یاسر ! به من نگاه کن. چشم به چششم من بدوز و بگو . یاسر! یاسرم
- محمد ! من از تو و خدای تو تبری جستم .محمد! من.... من...
- یاسر! قلبت، به قلبت آیا جز به خدای یگانه ایمان داری؟ یاسر قلبت را به من بده . من قلبت را می خواهم .قلبت را به من بده تا سیرابش کنم
قلبت را به من بده ، با من باش ، روحت را رها کن تا با من معجزه عشق را، پرواز را به عیش بنشیند.
من : محمد، رسول امین خدا، من سراپا عشق، سراپا خواستن تقسیم عشق با بندگان او.
من: تن همه فریاد، دل همه شور
من قلبت را می خواهم یاسر، این تپنده در خون عشق. این تپنده با خون عشق .
قلبت را به من بده یاسر .با من بیا از مسجد الحرام تا آن سوی هر چه سجده گاه که عشق بازی با خدا جریان دارد.
نور یاسر! نور السموات والارض : چشمان قلبت را همرا ه من به تماشا بیاور.
تن همپای قلب هروله نمی زند جایش بگذار .بگذار تن به حقارت هر چه ماندن است دلخوش باشد.
قلبت یاسر ! قلبت را به من بده . من رنج این تنان خسته را نمی خواهم .
من و خدای من جز عشق از شما هیچ نمی خواهیم :"لا یکلف الله نفسا الا وسعها"
و وسع نفس جز عشق نیست.


*********************************

و این گونه محمد قلبها را فارغ از تن ها یک به یک به تسخیر خویش در می آورد.
خدایا! محمد این گونه پر مهر بود .
زخم هایی عمیق در تن خویش حفر کرد تا من و ما بیاییم و شمع های نیاز خویش را بر تن او روشن کنیم.
کنون من و هزارن چون من گویا قدم بر شانه های سخاوتمند محمد می گذاریم تا بتوانیم راه آسمان را بیابیم : اوست که یاریمان میکند ، دلداریمان می دهد :
"غم مخور کودک دلبندم تنها چند گام مانده ...
مترس این پدرت ، این پناهگاه امن همراه توست.
"ولا خوف علیهم و لا یحزنون" عینیت حضور تو در راه است باور کن.
این تن من ، این روح من ، این وجود من همه هروله زن در راه رساندن توست.
مگر ندیدی خدا هم از عرش نهیب زد مرا : هان محمد چه می کنی؟ نزدیک است جان عزیزت را در این را بنهی
ما هر که را بخواهیم به راه راست هدایت می کنیم.
هان محمد چه می کنی؟ چه می کنی؟ در راه عشق چه می کنی؟
من این همه از تو نخواستم: وظیفه تو ابلاغ پیام بود و بس"
مترس کودکم ...
مترس"
و محمد با پای پیاده تمام ریگزار تفتیده جهان را در می نوردد. تا مباد فرزندی قصد ایستادن کند و تکیه گاه نداشته باشد. تا مباد فرزندی بی دست نوازشگر پدر بماند.
و مدام از عرش ندا می رسد:
"هشدار محمد
نور را تا کجا می خواهی ببری ؟
کوله چند نفر را می خواهی پر نور کنی ؟"
و روزی پس از بیست و سه سال دویدن محمد می ایستد. می ایستد بااشتیاق دیدن دوست و دریغ و درد فرزندانش
"خدایا ! نوادگانم ، نوادگان نوادگانم که از هر گوشه دنیا سرک عشق می کشند و هیچ از راه نمی دانند . وای خدایا تنهایی فرزندانم در راه استخوان های روحم را خرد می کند."

و روح اساطیری محمد فارغ از تن، هنوز نگران کودکانش در تلاش است تا جان گرسنه آدمیان را به پای سفره نور بنشاند.
آن چنان که گویند در روز موعود ، آن هنگام که همه از ترس فریاد "نفسی ، نفسی " سر می دهند
محمد باز آشفته و نگران فریاد "امتی امتی " در حنجره دارد.

پیغامبر مهر ما را به مهر بخوان.
Comments: Post a Comment
 

برنامه هاي آينده

  در جرايد

 

 



آرشيو

فعالیتهای فرهنگی
جشن مهر
جشن کارنامه
جشنواره فرزندان مهر

لينکهاي مرتبط با
جمعيت امام علي
 
 
 
 
لوگو


تعداد بازديد کنندگان


 

 

 
    

بهترين حالت براي مشاهده ي اين وبلاگ : وضوح 768 * 1024