|
||||||
Friday, August 25, 2006
![]() مبعث رسول اکرم
مطالب زیر از دست نوشته های یکی از همراهان جمعیت است که در مسجد النبی نوشته شده است: -یاسر ! به من نگاه کن. چشم به چششم من بدوز و بگو . یاسر! یاسرم - محمد ! من از تو و خدای تو تبری جستم .محمد! من.... من... - یاسر! قلبت، به قلبت آیا جز به خدای یگانه ایمان داری؟ یاسر قلبت را به من بده . من قلبت را می خواهم .قلبت را به من بده تا سیرابش کنم قلبت را به من بده ، با من باش ، روحت را رها کن تا با من معجزه عشق را، پرواز را به عیش بنشیند. من : محمد، رسول امین خدا، من سراپا عشق، سراپا خواستن تقسیم عشق با بندگان او. من: تن همه فریاد، دل همه شور من قلبت را می خواهم یاسر، این تپنده در خون عشق. این تپنده با خون عشق . قلبت را به من بده یاسر .با من بیا از مسجد الحرام تا آن سوی هر چه سجده گاه که عشق بازی با خدا جریان دارد. نور یاسر! نور السموات والارض : چشمان قلبت را همرا ه من به تماشا بیاور. تن همپای قلب هروله نمی زند جایش بگذار .بگذار تن به حقارت هر چه ماندن است دلخوش باشد. قلبت یاسر ! قلبت را به من بده . من رنج این تنان خسته را نمی خواهم . من و خدای من جز عشق از شما هیچ نمی خواهیم :"لا یکلف الله نفسا الا وسعها" و وسع نفس جز عشق نیست. ********************************* و این گونه محمد قلبها را فارغ از تن ها یک به یک به تسخیر خویش در می آورد. خدایا! محمد این گونه پر مهر بود . زخم هایی عمیق در تن خویش حفر کرد تا من و ما بیاییم و شمع های نیاز خویش را بر تن او روشن کنیم. کنون من و هزارن چون من گویا قدم بر شانه های سخاوتمند محمد می گذاریم تا بتوانیم راه آسمان را بیابیم : اوست که یاریمان میکند ، دلداریمان می دهد : "غم مخور کودک دلبندم تنها چند گام مانده ... مترس این پدرت ، این پناهگاه امن همراه توست. "ولا خوف علیهم و لا یحزنون" عینیت حضور تو در راه است باور کن. این تن من ، این روح من ، این وجود من همه هروله زن در راه رساندن توست. مگر ندیدی خدا هم از عرش نهیب زد مرا : هان محمد چه می کنی؟ نزدیک است جان عزیزت را در این را بنهی ما هر که را بخواهیم به راه راست هدایت می کنیم. هان محمد چه می کنی؟ چه می کنی؟ در راه عشق چه می کنی؟ من این همه از تو نخواستم: وظیفه تو ابلاغ پیام بود و بس" مترس کودکم ... مترس" و محمد با پای پیاده تمام ریگزار تفتیده جهان را در می نوردد. تا مباد فرزندی قصد ایستادن کند و تکیه گاه نداشته باشد. تا مباد فرزندی بی دست نوازشگر پدر بماند. و مدام از عرش ندا می رسد: "هشدار محمد نور را تا کجا می خواهی ببری ؟ کوله چند نفر را می خواهی پر نور کنی ؟" و روزی پس از بیست و سه سال دویدن محمد می ایستد. می ایستد بااشتیاق دیدن دوست و دریغ و درد فرزندانش "خدایا ! نوادگانم ، نوادگان نوادگانم که از هر گوشه دنیا سرک عشق می کشند و هیچ از راه نمی دانند . وای خدایا تنهایی فرزندانم در راه استخوان های روحم را خرد می کند." و روح اساطیری محمد فارغ از تن، هنوز نگران کودکانش در تلاش است تا جان گرسنه آدمیان را به پای سفره نور بنشاند. آن چنان که گویند در روز موعود ، آن هنگام که همه از ترس فریاد "نفسی ، نفسی " سر می دهند محمد باز آشفته و نگران فریاد "امتی امتی " در حنجره دارد. پیغامبر مهر ما را به مهر بخوان.
Comments:
Post a Comment
|
Ø¨Ø±ÙØ§Ù Ù ÙØ§Ù Ø¢ÙÙØ¯Ù
آرشÙÙ
September 2004
October 2004 November 2004 December 2004 February 2005 March 2005 May 2005 October 2005 March 2006 May 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 December 2006 January 2007 March 2007 April 2007 May 2007 September 2007
ÙØ¹Ø§ÙÛØªÙØ§Û ÙØ±ÙÙÚ¯Û
جش٠Ù
ÙØ±
Ø¬Ø´Ù Ú©Ø§Ø±ÙØ§Ù
Ù
جشÙÙØ§Ø±Ù ÙØ±Ø²Ùدا٠Ù
ÙØ±
ÙÙÙÚ©ÙØ§Ù Ù
رتبط با
جÙ
Ø¹ÙØª اÙ
اÙ
عÙÙ
ÙÙÚ¯Ù
|
|||||
|