جمعيت امام علي(ع)

 

 
 
Sunday, October 01, 2006

»
 
خداوندا با تو می گویم
خدای من! خدای خوب من! مادران سرزمین من دیرگاهیست لبخند را فراموش کرده اند، یادشان رفته چگونه با عشق کودکانشان را در آغوش بگیرند، نه اینکه عاشق نباشند که تو عشق را هزار بار در جانشان دمیده ای، نه! آنها عاشقند
اما غم نان، غم سر پناه، رمق عشق بازی را از آنها گرفته است.
خدای من! خدای خوب من!
کودکان سرزمین من کودکی نمی کنند که معصومیت کودکانشان زیر بار فقر خشکیده است.
اصلا چرا این قدر متکلف با تو حرف می زنم.
می خواهم درد دل کنم
خدا جان گوشه ای از این شهر مادری هست به اسم زینب خانم که شوهرش چند سال پیش فوت کرد حالا او با چهار تا بچه قد و نیم قد تنها مانده. همه داراییشان را برای درمان همسرش خرج کردند ولی...
تنهای تنهاست با چهار تا بچه قد ونیم قد... اوایل خانه مردم کار می کرد اما از وقتی دستانش ورم کرد و زانوهایش می لرزد کسی او را به خانه اش راه نمی دهد...
با چهار بچه که یکی از بچه ها مریضی سختی دارد اما...
اما دیگر آهی در بساط نیست که بتواند به درمان بیندیشد...
می نشیند گوشه آن اتاق تاریک و نمور زیرزمین و ذره ذره آب شدن کودکش را می بیند
می نشیند و گرسنگی کودکانش را می بیند.
خدا جان این است حکایت هزاران مادر سرزمین من
خدا جان بگذار با تو درد دل کنم
می دانم که می دانی اما...
اما تو خود گفته ای با من سخن بگو،
این است درد های من
در شهر ما دختری هست به نام مینا. مادر و پدرش سالها معتاد بوده اند.
او به یاد دارد زمانی را که برای یکی دو روز غذایی نخورده بودند و پدرش با پاک کردن شیشه ماشین ها کمی پول به دست می آورد، برای خودش مواد خرید و برای او و سه برادرش فقط یک نان
و او با گرسنگی سر می کرد با گرسنگی مشق می نوشت...
حالا اوضاع بهتر است. بابا ترک کرده و مامان هم...
اما
اما چه کسی به مرد 40 ساله ای که تازه ترک کرده کار می دهد؟
گرسنگی هست، درد هست هرچند کمتر از پیش

خدا جان
در شهر ما پسری هست به اسم شاهین
مادر و پدر ندارد، با خاله اش زندگی می کند، خاله اش هم ...
خاله اش با... امرار معاش می کند. شاهین هر روز مردهای غریبه را میبیند که می آیند و می روند.
شاهین فحش میشنود، شاهین کتک می خورد، شاهین نماز می خواند، شاهین قرآن می خواند و گاهی...
شاهین کودکی را کتک می زند.
این گونه است که می گویم شهر ما سرد است.
سرد از نفس کسانی که درد مادران و کودکان شهر ما را می دانند اما...
اما بی تفاوت می گذرند، و نهایت غمشان این است که چگونه سفره افطاری رنگین تر از همسایه بگسترند در حالیکه زنان و کودکان شهرشان با اشک و آه روزه می گشایند و...
خداوندا مباد از بی خبران باشیم...
مباد شرمنده روی عزیزان تو باشیم...
بگذار سهم ما از رمضان هم سفره شدن با اهالی خانواده تو باشد -عیال الله-

Comments: Post a Comment
 

برنامه هاي آينده

  در جرايد

 

 



آرشيو

فعالیتهای فرهنگی
جشن مهر
جشن کارنامه
جشنواره فرزندان مهر

لينکهاي مرتبط با
جمعيت امام علي
 
 
 
 
لوگو


تعداد بازديد کنندگان


 

 

 
    

بهترين حالت براي مشاهده ي اين وبلاگ : وضوح 768 * 1024